کوک کن...

کوک کن ساعت خویش!
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعت خویش!
... که مـؤذّن ، شب پیش
... ... دسته گل داده به آب...
و در آغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعت خویش!
که سحرگاه
بقچه در زیر بغل راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعت خویش
که در این شهر دگر مستی نیست
که تو وقت سحر آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی.

http://s2.picofile.com/file/7144936769/timthumb_php.jpg
نظرات 3 + ارسال نظر
آزی 1390,07,01 ساعت 10:47 ب.ظ http://liliana.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبی دارید

سوته دل 1390,07,04 ساعت 03:02 ب.ظ http://2tn.blogfa.com

سلام
واقعا ازت عذر میخوام
اخه پیوندام را گم کرده بودم و ادرستو نداشتم
ممنون که باز اومدی
این مطلبتو حس کردم یه جا شنیدم
نمیدونم

برگریزان 1390,07,05 ساعت 10:10 ق.ظ http://bargrizan.ir

خیلی زیبا بود خانم نیلوفر
چه زیباست
زمانی که در تنهاییم
به تو فکر می کنم
و چه تلخ
زمانی که می دانم
در تنهایی ات
به دیگری فکر می کنی ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد